دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تو رو کرده

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم

به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم

دوباره می خواهم به سوی تو بیایم تو را کجا میتوان دید

در اواز شب اویزهای عاشق در چشمان یک عاشق مضطرب

در سلام کودکی که تازه واژه را اموخته

دل می خواهد وقتی باغها بیدارند برای تو نامه بنویسد

و تو نامه هایم را بخوانی و جواب انها را به نشانی نیمه

گمشده ات بفرست ای کاش میتوانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم

وازگوشه های افق برایت اواز بخوانم کاش می توانستم همیشه از

توبنویسم می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه سرود قلبم

را نشنود می ترسم نتوانم بنویسم و اخرین نامه ام

در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به

تو هدیه نشود 

دوباره شب دوباره تپش های دل بیقرارم 

دوباره سایه ی حرفهای توکه روی دیوار روبرو می افتند 

دل میخواهد همه دیوارها پنجره شوند و من تو را میان

چشمهایم بنشانم دوباره شب دوباره شب دوباره خودکاری

که با همه ابرهای عالم پر نمی شود دوباره شب دوباره

تنهایی دوباره سکوت دوباره من و یک دنیا خاطره با تو



تاريخ : دو شنبه 25 فروردين 1393 ا 13:54 نويسنده : رحی ا

میروم با چشمهای خیس ، با دلی شکسته ، با دلی پر از درد دل و دلتنگی…

میروم اما بدان که رفتنم دلیل بر فراموشی و از یاد بردن تو نیست!

با چشمان خیس میروم و با دلی عاشقتر از گذشته میروم !!!!

ای نازنینم!!!!!
میدانم پیش خود ترانه دلتنگی را زمزمه میکنی و اشک میریزی و طاقت دوری مرا نداری،

اما بدان که تا چشم هایت را بر روی هم بگذاری می توانی مرا فراموش کنی ….

اشک نمی ریزم چون که غم این دوری در دلم بیشتر از همیشه شعله ور خواهد شد…

کاش میشد ارامش یابم اما مگر میشود از تو دور شد ارام شد؟؟؟؟

سفری که بازگشتی نخواهد داشت

کاش پایان این انتظار تلخ یک طلوع دیگر و یک دیداری شیرین بود….

برایت یک دنیا شعرهای عاشقانه نوشته ام ،

شعر هایم را میخوانم و به یاد تو هستم عزیزم…..

زمان دلتنگیم دفتر عشق را باز میکنم و با خواندن شعرهای عاشقانه ام دلم را خالی میکنم

دیگر باید رفت رفت رفت تا بیشتر از این ........



تاريخ : یک شنبه 24 فروردين 1393 ا 21:12 نويسنده : رحی ا

خداوند انسان را آزاد آفرید وعشق والا وحقیقی هرگز انسان را اسیر نمی کند بلکه بالهای پرواز را برای رفتن به جاودانگی در اختیار

انسان قرار می دهد  عشق هرگز ما را اسیر نمی کند ماخود را اسیر عشق  می کنیم در قالب و نوعهای متفاوت و مختلف ....

عشق آنقدر والاست که وقتی به آن رسیدی حسادت زیر پاهای توست .تو دوست داری همه انسانها پرواز کنند 

همه انسانها والا شوند همه انسانها زیبا و دوست داشتنی باشند 

وقتی که عاشق شدی وعشق واقعی در وجودت جان گرفت دوست داری که معشوقه ات خوشبخت باشد 

نیرومندوسرشار از زندگی...

ولو این که اگر تو در آینه هجران قطره قطره آب شوی بازهم قطره ها را به هم پیوند می دهی واز وجودت شمعی می سازی که دست

قنوت می گذارد همه هستی ام نثار بودنت و خوشبخت زیستنت باد 

اما وقتی شهوت هایی مزاحم جلوه گر شوند حریم عشق آلوده فنا می شود 

عشق از روح طلوع می کند هرچه ارتفاع واوج روح بیشتر باشد عشق هم بیشتر اوج می گیرد 

عشق همچون مرواریدی است که باید از مرواریدهای تقلبی وخر مهره ها جدا شود 

هر مرواریدی را لایق دریا نیست 

عشقی را می توان عشق خواند که دریایی زیستن را به هر قطره وجود آدمی گره آبی می زند 



تاريخ : شنبه 23 فروردين 1393 ا 11:4 نويسنده : رحی ا

امروز دخترک همسایه را دیدم :

که برای پنهان کردن وصله آستینش دستهایش را گاهی در جیب می کرد ویا سعی می کرد دست بسته راه برود 

می خواستم از دخترک بپرسم :چرا ؟

مگر وصله آستین تو بدتر از وصله دلت است دلی که با نامهربانی ها ونابرابریها هزاران هزار بار شکسته 

وقتی  یتیم شدی وقتی که همه با تحقیر ودلسوزی نگاهت کردند شکست تکه تکه شد 

ولی بازهم تکه ها را به هم وصله کردی به اشک دیده وبه آن سینه ونگذاشتی کسی وصله دلت را ببیند 

نخواستی گرد نگاهها و نیش زبانها چرکینش کند 

از دیدن وصله آستین چه باک دل که وصله دارد وصله آستین چه بها 

آنهایی که دلشان وصله نامردی نامهربانی ریا تهمت و بدبینی را دارد 

چشمایشان اگر به وصله پیراهن تو افتاد 

آسوده خیال باش که چشمهایشان بی فروغ ونگاهشان سیاه است 

بگذار همه بدانند وصله را خیاط بر لباس تو از جوانمردی ومهربانی زد 

ولی وصله دلت از نامهربانی ونامردی است 

تازه همه چشمها وصله را نمیبینند 

چشمهای بی وصله چیزهای بهتری می بینند 

شرافت صداقت و آدمیت را اما چه فایده !!!

دخترک همه نگاهها را وصله دار می دید 

وصله ای از طعنه  وصله ای از ترحم  وصله ای از برتری وصله ای از .....



تاريخ : شنبه 23 فروردين 1393 ا 11:3 نويسنده : رحی ا

عجب روزگار غریبی است 

یکی دیوانه است ویکی عاقل !!!!!!

یکی عاشق !!!!

بااین تفاوت که یک فرد دیوانه همه انسانها و. ارزشها 

عقاید و تفکرات را واژگون میکند 

ومطابق سلیقه خود از نو بنا می سازد 

وبااصطلاح عشق اورا پرستش می کند 

عشق قویترین کلمه تاریخ بشری  

عشق لطافت زندگی ست 

وزندگی بدون عشق گورستانی خاموش است ....

یک دیوانه نمی داند چرا همه چیز را وا ژگون می کند

اما یک عاشق می داند که نیاز 

محبت احترام لذت و رهایی ازآغوش سرد تنهایی است 

که یک انسان را الهه زیبایی  مهبانی وعشق می خواند 

و همه هستی خود رارا به پای او می ریزد 

عشق ودوست داشتن دلیلی برای زیستن وزنده ماندن خیلی از 

انسانهای خسته وناامید است.

اگر عشق ودوست داشتن امید به زندگی را در دل ها پیوند نمی داد

جنون  ودیوانگی گریبان گیر جامعه بشری می شد 

عشق یعنی بودن ینی زیستن یعنی جاودانه شدن

 



تاريخ : پنج شنبه 21 فروردين 1393 ا 20:34 نويسنده : رحی ا

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت

لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم

براي پشت کردن به ارزوهاي محال

به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي

به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان

براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم

تورا براي لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم

تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم

براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم

تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم...دوست مي دارم



تاريخ : شنبه 16 فروردين 1393 ا 12:0 نويسنده : رحی ا

دیگر شمار شبهایی که در سکوت زیر لحافی که من را در خود پناه می دهد

گریه کرده ام از حساب انگشتانم گذشته و چقدر خفه کننده است آرام گریستن

برای مهار بغض تمام وجودم را سپر کرده ام اما وجودم در این جنگ شکست خورده

همیشه عشق زیبا نیست

وقتی به درد هایش فکر می کنی بغضت می ترکد و تازه به خود می آیی!

کاش سیلی به گوشم می نواخت و مرا در تنهایی خیانت رها می کرد

نه اینکه دلم را مالامال درد می ساخت

افکارم از هم پاشیده و ضعف روحی ام را هنگام بغض از لرزش دستانم میشود

تشخیص داد

چه کسی گفته آنها که عاشقند هرگز متنفر نمی شوند!

قطعا این سخن کسانی است که معنی عشق را فقط در معشوقه بودن چشیده اند

نه در عاشق بودن

معشو ق هایی که دل کندن برایشان به آسانی لبخندی است

که به دیگران هدیه می کنند و دم از آزادی می زنند

هنگامی که بهشان گفته می شود دوستت دارم...



تاريخ : شنبه 15 فروردين 1393 ا 19:14 نويسنده : رحی ا

اشتباه کردم قلبم را به تو دادم ، دل بستم به تو و عهد عشق را با تو بستم


اشتباه کردم آن روز که به تو گفتم به قلب من خوش آمدی


اشتباه کردم اسیرت شدم ، دلتنگت شدم و به انتظار تو نشستم .


بگذار چند روزی بگذرد و بعد قلبم را زیر پاهایت له کن، مرا از یاد ببر و فراموش کن.


چه زود رفتی و دل به غریبه ای دیگر سپردی.


چه زمانه بی وفایی شده ، قلب من چه ساده و تنها شده.


اشتباه کردم که برایت از عشق گفتم ، چه با شور و شوق گوش میکردی حرفهایم را

و میگفتی حرفهایم شیرین است ، صدایم دلنشین است.


چه با اراده فریاد زدی که دوستم داری ، پس کجاست آن قلب مهربانت؟


اشتباه کردم رویای شیرین عشق را در خیالم با تو دیدم ،

و عکس تو را در کنار عکس خودم نقاشی کردم.


اشتباه کردم برایت نامه عاشقانه نوشتم ، تو هنوز نخوانده ، آن را پاره پاره کردی.


پس کجاست آنهمه قول و قرار؟


آری گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن ، گناه خویش را میپذیرم

و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم.


پشیمانم ،

پشیمان از اینکه چرا حرفهای دروغین تو را باور کردم ، لبخند زدم و با تنهایی خداحافظی کردم.

حالا تو به من لبخندی تلخ زدی و دستهای بی وفایت را از دور تکان داد

و گفتی خداحافظ برای همیشه .


میدانستم این عشق سرانجامی ندارد،

میدانستم تو نیز مثل همه بی وفایی.


پس خداحافظ برای همیشه.

 



تاريخ : جمعه 8 فروردين 1393 ا 23:11 نويسنده : رحی ا

تنهایی

یعنی بین آدمهایی باشی

که میگن بودنت مهمه

ولی

کنار دلتنگیات نیستن .......!!!



تاريخ : دو شنبه 11 فروردين 1393 ا 19:11 نويسنده : رحی ا

گاهی کسی را دوست داریم اما او نمیفهمد

گاهی کسی ما را دوست دارد اما ما نمیفهمیم

خلاصه یه مشت نفهم دورهم جمع شدیم

تشکیل اجتماع دادیم

درهرحال من دوستت دارم @@

 



تاريخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393 ا 13:12 نويسنده : رحی ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.