تکرار همه چیز در  دنیا خسته کننده است .

اما تو مثل نفس هستی وتکرار دیدتو تضمین زندگی من است 

دوستت دارم به تکرار همه ثانیه روزت مبارک عشق من 

عشق من دوستت دارم تا ابد ابد 

دوست دارم دوستت دارم

........................................................

درصفحه ی شطرنج زندگی شاه دلم مات مهربانیت گشت 

با آسمانی ترین احساس وتقدیم هزاران بوسه 

وهزاران گل مریم  می گوییم دوستتت دارم 

عشق من روزت مبارک 

دوست دارم دوست دارم 



تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 ا 13:59 نويسنده : رحی ا

سلام 

امشب دلم خیلی گرفته خیلی فکر میکنم به اخر خط رسیدم این خط چیه ؟؟

خط زندگی یا خط دوست داشتن یا خط امید به فرداهای روشن یا خط....

نمیدونم فقط اینو میدونم داغونم حالم بده یه چیزی تو گلوم گیر کرده که داره منو خفه میکنه 

چقد زود باور بودم وقتی بهم گفت تا اخرش باهمه گفت نمیخواد اشکی از چشمام بیاد یا هزار حرف دیگه 

به خودم می بالیدم که اره من دیگه تنها نیستم یکی هست که میتونم بهش تیکه کنم یکی هست که تو سربالای و سراشیبی زندگی باهامه 

اما حالا چی ؟؟؟؟

باز تنهام تنهای تنها کاش هیچوقت این امید تو دلم نپرورانده بودم که روزای خوشی نزدیکه که حالا اینجور تو شوک ناباوری بمونم 

خدایا این تنهایی رو هیچوقت از کسی نگیر بزار همه بنده هات تنها باشن حتی اگه خودشون هوای دونفره شدن زد به سرشون ازت خواستن بهشون نده نده نده ......

خدایا تنهایی کسی رو ازش نگیر که اینجوری داغون بشن مثل من ...

خدایا خسته ام خسته ام .....

 



تاريخ : یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 ا 21:6 نويسنده : رحی ا

رد اشک ا را تا ابرهای آسمان جستجو کن و آسان نگاهت را از ابرها مگیر . من حرف های نا گفته ای را در میان ابرها دیده ام. حرف هایی که اشک شده و اشک هایی که همراه آب های بخار شده دریاها به بالا رفته اند .

به آن ابر کوچک نگاه کن شاید آن حروف مبهم یا جمله ای سست به وقت دعای سحر هرگز بر زبان نیامد اما با خود نیازی را داشت که آن آدم دور یا نزدیک آن را با خدایش در میان گذاشت .

تنها خدا می داند که هر ابر راز دار چند آدم است . شاید آن روز که تو ندیدی خدا حرفهایت را از میان ابرها بیرون کشید تا آن طور که می خواهی شود !!

تو حتی گریه ات را دست کم نگیر . بفهم که چه حرف های ناگفته ای را درون اشک هایت می ریز و به آسمان می فرستی چه کسی باور می کند که آسمان پر از کلمه است ؟؟

حود من چقدر با ماه حرف زده ام وچند بار با نگاه به ستاره ها چیز هایی گفته ام که شنیده اند  من حتی وقتی آسمان بارید بعضی حرف ها به دریا ریخت و ماهی ها آن را قاپیدند وعوض  شدند !!

مواظب حرف هایت باش بگذار ماهی ها با حرف های ما عاشق شوند 

من دیده ام که وقتی آسمان بارید بعضی رازها واشک ها به زیر خاک رفتند ودر ریشه آن گل سرخ یا همین بید مجنون که تورا عاشق کرد جاگرفتند .

مواظب حرف ها واشک هایت باش وباور کن سمان . زمین دریا ماهی ها ستاره ها وهمه جا گوشه ای از تو را در خود دارد 

من فرشته ای می شناسم که کارش جمع کردن حرف های نا گفته ی آدم هاست .حرف هایی که هر کلمه اش شاید در گوشه ای از این هستی افتاده باشد 

من اورا دیده ام که حتی رنگ نگاهت را وقتی گریه می کردی درون سبد حرف هایت ریخت تا با مهربانی آن را به خدا نشان دهد 

من دیده ام آن فرشته چطور برای کامل کردن جمله ای که خدا از پیش آن را می دانست دره ای مه آلود را جستجو کرد و به انتظار نشست که آن ماهی  عاشق فقط یک حرف تو را در بازدم به دریا پس دهد 

تا جمله ی نیاز دل تو را کامل کند شاید دعایت مستجاب شود 

مواظب حرف ها و اشک هایت باش نگذار آن فرشته ی مهربان خسته شود !!!!

مواظب باش ......



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 ا 13:30 نويسنده : رحی ا

گهگاهی که دلم میگیرد با خود می گویم :به کجا باید رفت ؟

به که باید پیوست ؟

به که باید دل بست ؟

به دیاری که پر از دیوار است !!

به امینی که امانت خوار است !!

یا به افسانه ای عشق !!

گریه ام می گیرد که هیچکدام ....



تاريخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393 ا 13:21 نويسنده : رحی ا

ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راه هستند 

پا به پایت می آیند 

آنقدر می آیند

که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سر می برند 

اما کافی ست تا اندکی باد بوزد یا خرده موجی بر خیزد

تابرای همیشه از حافظه ی ضعیف شان رد پایت پاک شود 

ما از نسل ماسه ها هستیم ...!!!!

ای کاش از نسل صدف ها بودیم ...

صدف هایی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست

صدای دریا را برای هر گوش شنوایی زمزمه می کند 

ای کاش .....



تاريخ : یک شنبه 14 ارديبهشت 1393 ا 15:42 نويسنده : رحی ا

نه می تواند فریاد بزند وگله ای داشته باشد

نه طاقت سکوت را دارد!

نه می تواند انتقام بگیرد نه طاقت گذشت رادارد !

نه می تواند فراموش کند نه طاقت مرور گذشته را دارد!

نه می تواند اشک بریزد نه طاقت بغض سنگین را دارد !

نگاه....بغض....اشک....حسرت....سوختن...درد

ودرد ودرد......!!!!!

خیانت دیده

و تلخ ترین خاطره اش

خنده دار ترین وشیرین ترین خاطره اش است ....



تاريخ : یک شنبه 14 ارديبهشت 1393 ا 15:42 نويسنده : رحی ا

عشق چیست ؟

جز آنکه زن همدمی باشد برای مرد ومرد تکیه گاهی برای زن ؟؟؟

یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است که همه تنهایند ؟؟

گریهگریه



تاريخ : سه شنبه 9 ارديبهشت 1393 ا 23:4 نويسنده : رحی ا

خسته ام 



تاريخ : یک شنبه 7 ارديبهشت 1393 ا 20:50 نويسنده : رحی ا

وای...امان از این نقطه چین ها که غوغا میکنه

حرف از تمام کردن نیست حرف از علت تمام شدن است.حرف از پایان دادن نیست حرف از چگونه پایان دادن است...راستی چطور باید به این رابطه ای که پایان مسیرش مشخص نیست پایان داد؟

چرا باید به خاطرات تلخ و شیرینی که در بادها ثبت شده خداحافظی کرد؟

چطور باید این عشق را پنهان کردواورا در قلب خفه کرد؟؟؟

وای که اگرعشق و احساس دوست داشتن نبودزندگی...

شاید از نظرمن زندگی بی معنا میشداما از نظر تو خیلی قشنگ میشد.

چون اگر احساس دوست داشتن نبودانتظاری هم در کار نبوداگر عشق نبودحسرت دلتنگی غرور دلشکستگی هم نبودوچقدر خوب بود که در نبود عشق و دوست داشتنانسان بدون دغدغه زندگی میکرد!

بدون دغدغه از دست دادن معشوق.بدون دغدغه اینکه روزی از معشوق خود جدا خواهد شد و فقط برایش حسرت ودل شکستگی باقی خواهد ماند.

ای کاش ناگفته هایم را درک میکردی.اگردرک میکردی شایدالان این لحظه ی تلخ نمیرسید.

شاید زندگی با عشق را تجربه میکردیم.اما....ما تو هیچ وقت نفهمیدی یک عاشق نباید حرف بزندومعشوق بشنود

بلکه معشوق باید با تمام وجودناگفته ها را درک میکرد.

درسته که نگفتم دوستت دارم.اما فکر کردم تو این رو میدونی.من نخواستم بفهمی دوستت دارم چون....

فکر این جارو نمیکردم که روزی قراره با حسرت و یه قلب شکسته ازت جدا بشم...اما چاره ای نیست...

ما نمیتونیم همدیگرو درک کنیم...مادو تا مال دو دنیای متفاوت هستیم.با ارزوهای مختلف...تو دور خودت یه حصار بستی.شاید برای خودت و برای قلبت یه حفاظ درست کردی.اما خیلی خوب نیست که دور قلبت حفاظ خاردارداشته باشی و با حرفات دل کسی رو که دوستت داره بشکونی...

تو همه ی پلهای پشت سرت رو شکستی.فرصتی برای جبران نمونده.دوست داشتم فقط یک بار فقط یک باربفهمی دوست داشتن به گفتن نیست...

تو مثل یه آدم غمگین هستی.آوای غمگینی که آوای تنهاییش دلم رو به خون میکشه و فریاد خاموشش در دشت بی کران زندگی ام پیچیده است.تو وازه ی غم را برای من به تکامل رساندی...آخه چرا؟؟

چرا غم؟بسه دیگه...به خودت بیا.

تو شنیدن حرفای منو نداری و زود از کوره در میری.انگار همه چیز برای ما به پایان رسیده...باید پیاده شیم گلم.قایقمون به گل نشست.اگه میتونستم با فریاد به همه میگفتم دوستت دارم...میگفتم از همون لحظه ی اول که نگاه گیر آشنای تو را دیدم.دل به مهرت بستم و همیشه با یادت روزهای لبریز از انتظار را به سر کردم.....

 


تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1393 ا 12:20 نويسنده : رحی ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.