اولین بار که از پاییز نوشتم از لحظه به لحظه دیدار تو نوشتم از عشق از غم دوریت از نبودنت نداشتنت مینوشتم بودنت را با تمام وجود میخواستم اما وقتی اومدی پاییز زندگیم زیباوپراز عشق شد ونور امید بر زندگیم تابید ......اما تمام ان خوشیها زود گذر بودن عمرشان به اندازه همان عمر پاییز بود ووقتی عمر روزهای خوش من تمام شد فصل سرد زمستانی من شروع شد وهرشب دراین سرمای تنهایی خود مانند کودکی که از نداشتن لباس گرم برخود میلرزید من هم از سرمای نبودن تو بر خود میلرزم ....



تاريخ : یک شنبه 30 آبان 1395 ا 20:8 نويسنده : رحی ا

سلام 

دوستان خوب ودوست داشتنی من دوباره اومدم اما با فصلی جدید وحرفهای ناگفتنی....



تاريخ : یک شنبه 30 آبان 1395 ا 19:54 نويسنده : رحی ا

دیشب باخدادعوایم شد...باهم قهر کردیم 

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد .....

رفتم گوشه ای نشستم .....

چند قطره اشک ریختم و...خوابم برد ....

صبح که بیدارشدم ....

مادرم ...گفت...

نمیدانی از دیشب تا صبح .....چه...بارانی بارید....



تاريخ : یک شنبه 30 آبان 1395 ا 19:50 نويسنده : رحی ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.